خبرگزاری آریا- مینی سریال ملکه شطرنج یک درام آمریکایی است که بر اساس رمان حرکت اول ملکه اثر والتر تویس نوشته و توسط اسکات فرانک و آلن اسکات ساخته شده و در 23 اکتبر 2020 در نتفیلیکس منتشر شد.
اسکات فرانک فیلمنامه نویس و کارگردان آمریکایی است که تا به اکنون توانسته جوایز متعددی را از آن خود کند. او از تجریبات فیلمسازی و فیلمنامه نویسی خود در این مینی سریال نیز به خود استفاده کرده است.
ملکه شطرنج یک مینی سریال فمنیستی است که نمای افتتاحیه اش را با یک دختربچه یتیم و بی پناه شروع می کند که به لنز دوربین خیره شده و با آن چشمان مظلوم، بی کسی اش را فریاد می زند.
فیلم دارای ویژگی های بسیار خوبی است که توانسته ماهرانه عیوب خود را کم رنگ کند.
ملکه شطرنج یک داستان خیالی دربارهٔ زندگی یک نابغه شطرنج یتیم به نام بث هارمون از سن نه تا بیست و دو سالگی است. او در تمام این سالها تلاش می کند تا تبدیل به بزرگترین شطرنج باز جهان شود این در حالی است که او با مشکلات عاطفی، انزوا، ترس از اجتماع و وابستگی به آرام بخش و الکل دست و پنجه نرم می کند.
این مینی سریال روایتی کلاسیک دارد و شخصیت محور است. بث هارمون که شخصیت اصلی فیلم است در هفت قسمت قادر است خود و زندگی اش را به تمامی به مخاطب بشناساند. بطوری که مخاطب با تمام نقاط قوت و ضعف او آشنا شده و با او همزادپنداری می کند. شخصیت بث علاقه ی عجیبی به شطرنج دارد و تمام زندگی و غریزه ی خود را در آن می بیند. این به اصطلاح علاقه از فرار او از تنهایی و انزوای درونی اش می آید. سرگرمی های دخترانه و معاشرت با همسن و سالهای خود نه تنها برای او جذاب نیست بلکه قابل درک هم نیست. نیاز و داشتن به لباس های شیک و رنگارنگ از تحقیر شدن در دوران کودکی و نوجوانی اش در یتیم خانه و دبیرستان می آید و ارتباطاتش با پسرها چندان دارای پشتوانه ی عاطفی نیست و در حد رفع نیاز جنسی است و شطرنج تنها معشوقه و پناهگاه او است. در طول داستان مخاطب به درکی نسبتا کاملی از بث رسیده و او را حتی در اشتباهات زندگی همراهی کرده و درک می کند. اما قرار نیست شطرنج تمام هدف و زندگی او باشد.بث باید زندگی کند و یاد بگیرد که از زندگی لذت ببرد. این را کاراکترهای دیگر بار ها و بار ها به او متذکر می شوند. حتی مخاطب نیز گویی می خواهد آن را بر سر بث فریاد بزند. با همه ی اینها بث در حالی که دختری منزوی و در عین حال جسور و مغرور است اما برای مخاطب دوستداشتنی و شیرین است. به همین خاطر است زمانی که او گرفتار الکل می شود مخاطب به شدت نگران اوست و در کنار او باقی می ماند. آنا تیلور جوی که نقش بث را بازی می کند به درستی توانسته از پَس این نقش بَر بیاید و کاراکتر را تحلیل کند. بار اصلی فیلم را آنا عهده دار است چرا که اگر بازی دقیق و پرداخت شده ی او نبود مخاطب بث را همراهی نمی کرد. آنا توانسته خود را در دو دنیای انزوا و اجتماع قرار دهد و دنیای بث را به تصویر بکشد. او بازیگری است که به خوبی قادر است کاراکتر را تحلیل کرده و به درک قابل توجهی از آن برسد. نباید فراموش کرد که دوربین و قالب بندی های به شدت درست و حساب شده، طراحی لباس، طراحی صحنه، نوع معماری به کار گرفته شده، تنوع در لوکیشن ها و رنگ، همگی توانسته اند در قدرتمند بودن این مینی سریال سهم بسزایی داشته باشند. در کنار تمام این نقاط مثبت، فیلم دارای نقاط ضعف قابل توجهی هم می باشد که ذهن مخاطب فیلمباز را درگیر خود می کند. مخاطب نمی تواند درک درستی از دلیل خودکشی مادر بث داشته باشد. با اینکه فیلم تا آخرین قسمت به فلش بک ها رجوع می کند و خاطرات بث از مادرش را نشان می دهد، مخاطب دلیل خودکشی و عاجز بودن مادر بث در مقابل شوهرش و اصرار اولیه او برای نگه داشتن بث و ناتوانایی او در این نگه داری را نمیفهمد و نوعی سرگشتگی در او بوجود می آورد. این ابهام درباره ی نامادری بث به شکلی دیگر وجود دارد. گویی به غیر از بث، همه ی زنان محکوم به زجر کشیدن و نداشتن استقلال بر زندگی خود هستند. همین نمونه را می توان در مورد یکی از هم کلاسی های بث زمانی که دیگر ازدواج کرده و کودکی به همراه دارد را دید. نمونه ی زنی که در جنگال یک زندگی مشترک گرفتار شده است. نامادری بث ، خانم آلما ویتلی که نقش او را ماریل هلر بازی می کند زنی سرکوب شده و منزوی در خانه ی شوهر است که به دنبال یک راه فرار از این سرخوردگی می گردد. مشخص نیست از زندگی چه می خواهد. شوهرش هیچوقت کنارش نیست. گاهی به پیانو روی می آورد گاهی به خوشگذرانی و حالا برای رهایی از این شرایط بث را به فرزندخواندگی قبول کرده است. زنان در این مینی سریال محکوم به انجام کارهایی هستند که هیچ لذتی برایشان به همراه ندارد. آنها در دنیای مردان اسیر شده اند و حق انتخاب از آنها گرفته شده و روح آنها را زخمی کرده است. و حالا بث آمده تا با آن بی رحمی که در وجودش نسبت به مردان و دنیای پیرامونش دارد، انتقام زنان از جمله مادر و نامادری اش را از این دنیای مردسالار بگیرد. با ورود او به دنیای شطرنج که گویی یک دنیای ماسکولیسم است آمده تا استعداد،توانایی و جنسیت خود را به رخ بکشد. او که به گفته ی رقبایش عاشق پیروزی است و به تساوی رضایت نمی دهد سعی در اثبات خود در این دنیا دارد. و در نهایت به این خواسته می رسد. البته که نبودن برابری زنان و مردان و آزارهای روحی و جنسی در بسیاری از کشورها بر کسی پوشیده نیست و این نداشتن برابری آنها را گرفتار افراط و تفریط و تعصبات جاهلانه کرده، با این همه سفارشی بودن یک مینی سریال کاملا فمنیستی دردی از کسی دوا نخواهد کرد و پیام خود را که تساوی بین مرد و زن است را چندان به گوش جامعه مردسالار نمی رساند. چه بسا بهتر است این غرور و استعداد و البته ویژگی های جنسیتی زنان به شکلی کنار ویژگی های مردان قرار بگیرد نه همچون مهره های سیاه و سفید شطرنج در مقابل یکدیگر. و صد البته استعداد و توانایی زنان بر هیچکسی پوشیده نیست.
یادداشتی از سهیلا بلوردی