خبرگزاري آريا - با بنيامين در سال ٨٥ زماني که اولين آلبومش در آستانه انتشار بود آشنا شدم؛ آلبومي که قطعاتي از آن همچون «دنيا ديگه مثه تو نداره» تبديل به مگاهيتهاي زمان خود شدند. بنيامين جواني بود خجالتي، کمحرف و ناآشنا با دنيا و بازار موسيقي ايران، اما تواضع و اخلاق خوش در کنار اشتياق فراوانش باعث شد تا هرگز شهرت آنقدر جلو چشمهايش را نگيرد که نتواند همچنان خلاق بماند.
روزنامه شرق - سميه قاضي زاده: با بنيامين در سال ٨٥ زماني که اولين آلبومش در آستانه انتشار بود آشنا شدم؛ آلبومي که قطعاتي از آن همچون «دنيا ديگه مثه تو نداره» تبديل به مگاهيتهاي زمان خود شدند. بنيامين جواني بود خجالتي، کمحرف و ناآشنا با دنيا و بازار موسيقي ايران، اما تواضع و اخلاق خوش در کنار اشتياق فراوانش باعث شد تا هرگز شهرت آنقدر جلو چشمهايش را نگيرد که نتواند همچنان خلاق بماند.
حالا بعد از گذشت ١٠ سال از اولين ديداري که با او داشتم، وقتي براي اين گفتوگو روبهروي او و مدير برنامههايش نشستم، بنياميني بسيار متفاوت از آن بنيامين را ديدم؛ خواننده جواني که مصمم گام برميدارد، مخاطبش را بهخوبي ميشناسد، اعتمادبهنفس بالايي دارد، اما همچنان متواضع است و هرگز در مواجهه با آدمها غرور را پيشقدم خودش نميکند و بهراحتي و بدون هيچ هراسي از خوانندهاي که اين روزها گل کرده بهعنوان «خوانندهاي خوب و موفق» ياد ميکند. بعد از انتشار پنج آلبوم و کنسرتهاي فراوان در آمريکا و اروپا و... حالا در حال آمادهشدن براي کنسرتهاي چند روز آيندهاش در تهران است؛ کنسرتي که قطعا تحتتأثير اکران «سلام بمبئي» و استقبال گرم مخاطبان از آن است. گفتوگوي ما هم ملهم از فضاي هردو اينها بهاضافه حواشي برنامه شب يلداي تلويزيون بود.

کنسرتهاي شما هميشه در سطح خوبي برگزار ميشوند و اين يک تيغ دولبه است؛ چون همانقدر که مخاطب را سر حال ميآورد، توقعش را نيز بالا ميبرد و بايد اين توقع را مديريت کرد. برنامهتان براي کنسرت چند روز آينده چيست؟
مهمترين اتفاقي که در کنسرتها ميافتد، همخواني با آهنگهاست. وقتي آهنگهايي که مورد استقبال قرار ميگيرند در دسترس باشند، اين کنسرت خودبهخود از کنسرتهاي ديگر متفاوت ميشود. مردم ميخواهند آهنگهايي را بشنوند که با آنها خاطره دارند يا خاطره ميسازند. در کنسرتي که به اسم «پريزاد» مطرح شده، چند ترک جديد داريم که مربوط به فيلم سلام بمبئي است که خود فيلم هم مورد استقبال قرار گرفته؛ يعني در دوهفته چيزي حدود يک ميليون نفر اين فيلم را ديدهاند و آهنگها مورد توجه آنها قرار گرفته است. ما يک نوازنده ويژه داريم که محبوب است و مردم دوستش دارند. اين نوازنده «ملاني» است و تلاش ميکنيم حضورش روي استيج مانند خودش بيحاشيه باشد.
خانم ملاني در کنسرت فقط نوازندگي ميكند؟
قرار است تا از او بهعنوان نوازنده ساز تخصصياش که ويولنسل است روي استيج استفاده کنيم و اگر موافقت شود، بهعنوان همخوان هم همکاري خواهد کرد. ما دو همخوان ديگر هم داريم که ممکن است تلفيقشان جالب باشد.
غير از سلام بمبئي، قطعات ديگري هم داريد؟
تِرک ديگري هم داريم که پريزاد نام دارد و قبل از کنسرت منتشر ميشود. ويدئوکليپي است که در سينماها هم آن را خواهيم داشت. اين کليپ در حاشيه فيلم است، چون نميتوانستيم آن را در فيلم داشته باشيم.
به چه دليلي در فيلم وجود ندارد؟
اين ويدئو در فيلمنامه نبوده است. سازندگانش افراد ديگري بودند که تا زمان اکران فيلم آماده نشد، اما ما قبل از کنسرت از آن رونمايي ميکنيم. سه ترک ديگر را در اواخر تابستان ساختيم که هنوز شنيدني هستند؛ از اين جهت که هنوز تازگي دارند؛ مثل ترک تلهپاتي.
قطعات قديمي و خاطرهانگيز را نيز اجرا ميکنيد.
بله.
يکي از ويژگيهاي بارز کنسرتهاي شما طراحي صحنه است که از نظر بصري جذابيت دارد. اينبار هم چنين اتفاقي خواهد افتاد؟
اولين گروهي که براي کنسرت، طراحي صحنه داشت، گروه ما بود. اوايل از کم شروع کرديم چون اين کار تازگي داشت. در اولين کنسرتم فقط از دو صندلي استفاده کردم و اين دکور ما بود. بعد فضاهاي بيشتر ساخته شد و کمکم وارد فضاي سهبُعدي شديم. چون در ايران کپيرايت نداريم، مدام از روي کارهايت تقليد ميشود. هيچ استانداردي وجود ندارد که وقتي کار پيشرو انجام ميدهي به نام تو معرفي شود. اين تقليدها از يک طرف برايم سرخوردگي ايجاد ميکرد و از طرف ديگر کمکم لوث شد.
چون استيج و امکاناتش براي تمام گروهها يکسان است و ديگران هم از همين امکانات استفاده ميکنند. وقتي اين محدوديتها وجود دارد، ماتريالهاي مورد استفاده براي دکور تقريبا ثابت ميشود و ديگران دستت را ميخوانند. بنابراين اينبار تصميم گرفتيم صحنه را خلوت کنيم و از تصاوير استفاده کنيم. چون اينجا ديگر محدوديت نداريم. درست است همه اين قاب بزرگ را براي نمايش تصوير دارند، اما ما دستمان باز است که هر کاري بکنيم و ميتوانيم تنوع بيشتري داشته باشيم. بخشي از اين کنسرت را هم ميخواهيم به ناصر عبداللهي اختصاص بدهيم. قطعهاي براي ناصر عبداللهي ساختهام که تنظيمش را نيما وارسته انجام داده و آن را خواهيم داشت؛ به علاوه ويدئوهايي از ناصر عبداللهي.
خوب است، چون مدتهاست کليپي از شما نديدهام. آلبومتان بعد از کنسرت منتشر خواهد شد؟
نه، آلبوم را به اين زوديها منتشر نميکنيم. ما شش ترک را در فاصله زماني سه، چهار ماه منتشر کرديم که بازتاب خوبي بين مردم داشته است. وقتي يک آلبوم را به شکل يک اثر مستقل ارائه ميکنيم معمولا بازتابي دارد که براي چنين پروژهاي بايد وقت و زمان زيادي گذاشته شود. اين سينگلترکها ميانبر خوبي براي تست مخاطب و تست گروه است.
نميتوانم به شما قول انتشار آلبوم را به اين زوديها بدهم، ممکن است تا شب عيد آماده شود. ضمن اينکه در اين موقعيت انتشار آلبوم از نظر فيزيکي و در قالب سيدي، آنچنان اهميتي ندارد؛ چون بازگشت مالي فقط از طريق فروش سيدي نيست. مهمترين اتفاق براي يک گروه موسيقي اين است که با انتشار يک آلبوم، خطي از موسيقي خودش براي مردم ميکشد و تأثيري روي تمام برنامههاي ديگر مثل کنسرتها و... ميگذارد. اين اتفاقات ضامن برگشت مالي يک آلبوم است.
دليل اصلي اينکه احساس دين کرديد تا قطعهاي را براي ناصر عبداللهي بخوانيد چه بود؟
بههرحال خاطرات مشترکي داريم، ضمن اينکه ناصر خواننده موفقي بود و بين مردم محبوبيت داشت. ناصر خوانندهاي بود که همه دوستش داشتند و با صدايش خاطره دارند. اين کار مردم را خوشحال و حالشان را خوب ميکند.
شما جزء خوانندههايي بوديد که سبکي شخصي با خودتان آورديد. امکان ندارد يک مخاطب عام، سبک خواندن و اشعار بنيامين را با خواننده ديگري اشتباه بگيرد. اين سبک را تا امروز حفظ کردهايد، اما در عين حال تکراري نشده است. اين چه احوالاتي را براي يک خواننده ايجاد ميکند که دائم بايد مواظب باشد تا در عين حفظ سبکش، تکراري هم نشود؟
اينطور که شما فکر ميکنيد نيست و اين سبک آنقدرها هم دستنخورده باقي نمانده. همان موقع که بنيامين ورود کرد و آهنگهايش مطرح شد آهنگهايي خوانده شد که اگر بشنويد باور نميکنيد من آنها را نخواندهام.
اين آهنگها بعد از شما خوانده شدند و اين استايل شخصي شماست.
بههرحال ما تيم خوبي داشتيم و بسيار خوب کار ميکرديم. اين سبک و استايل از يک تيم درآمده. اين سبک، هم متفاوت است و هم به اندازه کافي در نوع خودش کامل است. مردم بيدليل از يک اثر استقبال نميکنند و اين استقبال نشاندهنده کاملبودن آن است. بهتازگي مطمئن شدهام که غيرقابلنفوذترين هيأت داوران، خود مردماند. چون در يک آکادمي با هر نوع چيدمان و سياستگذاري، باز هم امکان نفوذ ميبينيد. ولي مردم هيچ وقت اشتباه نميکنند و اگر هم اشتباه کنند بلافاصله جبران ميکنند. مردم هيچ وقت فريب تبليغات را نميخورند. عده زيادي از کساني که تريبون دستشان است، ببينيد چطور سلام بمبئي را تحقير ميکنند، در صورتي که فيلم را نديدهاند.
اما مردم فيلم را ميبينند و استقبال ميکنند، در صورتي که هيچ تبليغاتي برايش نشده. در موسيقي هم همينطور است. خيلي وقتها پيش آمده که يک ترک را منتشر کردهام اما مردم خوششان نيامده. بعد با آنها لج کردم و فکر کردم نفهميدهاند من چه گفتهام. ولي بعدها فهميدم چطور وقتي از آهنگي خوششان آمده احساس کردم باشعورتر از اينها در دنيا وجود ندارد. خيلي با خودم کلنجار رفتم و به اين نتيجه رسيدم که کارم را درست انجام بدهم و خوب عرضه کنم و منتظر بازخورد مردم بمانم. از واکنش آنها ميفهمم کارم درست بوده يا نه.
چطور سعي ميکنيد که تکراري نباشيد؟
بايد با قصههاي جديد مواجه شويد. بهترين قصه، قصه خود آدم و زندگي است و اتفاقاتش به تو ياد ميدهد چطور مدام خودت را بهروز کني و تأثير بگيري.
چقدر موسيقيهايي که اطرافتان ميشنويد روي کارتان تأثير ميگذارد؟ اصلا موسيقيهاي همکارانتان را گوش ميکنيد؟
بله گوش ميکنم. وقتي يک موسيقي به گوش مخاطب عام ميرسد و پذيرفته ميشود، تازه برخورد اول من با موسيقي است. هر موسيقياي که توليد ميشود از ايرانيها حتما و غيرايرانيها را حداقل يک دفعه گوش ميدهم. ولي موسيقياي که بخواهم بهصورت جدي به آن نگاه کنم، چيزي است که مردم تأييدش ميکنند. آن موقع است که ميفهمم تأثير دارد و تأثيرش را مرور ميکنم. الزامي ندارد همان تأثير را در کارتان بياوريد، فقط مهم اين است که آن را بشناسيد.
کارهاي کدام يک از همکارانتان را دنبال ميکنيد؟
حامد همايون کارش خوب است و تنها کسي است که در اين سالها موسيقياش اصالت دارد. اميدوارم شخصيت اجتماعي و حرفهاياش به گونهاي باشد که بتواند اين پتانسيل بزرگ احساسات و تکنيک را پاس کند.
او هم مثل شما با آقاي رجبپور آغاز کرده.
ما ترکهاي هيت داريم. وقتي آهنگ دنيا ديگه مثل تو نداره در زمين و آسمان بود، آقاي رجبپور را بعد از يکي، دو ماه براي اولين بار ملاقات کردم. حامد همايون هم بعد از معروفشدن اولين ترکش با آقاي رجبپور آشنا شد. البته ايشان تا مقطعي کار را خوب بلد است و اگر اينطور نبود مدت طولاني با ايشان همکاري نميکرديم. من و نيما وارسته و فريد، در يک استوديوي سهنفره کارهايمان را انجام ميداديم. آقاي غلام علمشاهي دو بار به استوديو آمدند و آلبوم ٨٥ را شنيدند که تقريبا همه آهنگهاي فعلي در آن وجود داشت. ما منتظر بوديم بعد از شنيدن آهنگها اين آلبوم را تأييد کنند. اما هيچ کدام ذهنشان را نگرفت. حتي به ياد دارم نيما دنيا ديگه.... را سه بار براي ايشان پخش کرد، اما هيچ نتيجهاي نداشت. آقاي رجبپور هم ميگفتند من آلبوم شما را شنيدهام اما بعد از هيتشدن ترک ما جلو آمدند.
تجربه بازيگري شما اتفاق جالبي بود. البته پيشتر هم با قطعاتي که روي موسيقي فيلمها ميخوانديد، روي خوش به سينما نشان داده بوديد. اين پيوند در سلام بمبئي از کجا شکل گرفت و دليلش چه بود؟
اين اتفاق خيلي شخصي بود. تقريبا از همان ابتدا که بهعنوان يک خواننده مطرح شدم، هميشه پيشنهاد سينمايي داشتم و به اين واسطه بزرگان سينما را ملاقات ميکردم. اما هيچ وقت پيش نيامده بود پيشنهادي را قبول کنم. اين دفعه جريان شخصي بود. ما از آمريکا به ايران آمديم و چون همسرم به فرهنگ هند علاقه داشت، تصميم گرفتيم به بمبئي برويم. در حال برنامهريزي براي اين سفر بوديم که تماسي از طرف آقاي قربان محمدپور با من گرفته شد. ايشان گفتند من کارگردان فيلم سلام بمبئي هستم و همان موقع خندهام گرفت؛ چون تقويم روي ميز بود و داشتيم تاريخ سفر را تعيين ميکرديم.
به مدير برنامهام گفتم؛ اما او بازي در اين فيلم را پيشنهاد نکرد. آقاي محمدپور از دوستانش بود؛ اما گفت ايشان سابقه چنداني در کارگرداني ندارند. بعد از پرسوجويي که کرد، به من گفت؛ اما تهيهکننده کار باتجربه است و فيلمهاي خوبي ساخته. درنهايت هم اين پيشنهاد را پذيرفتم. مدير برنامهام خيلي سخت گرفت و اتفاقا خيلي خوب شد که اينطور ورود کرديم. هر کاري اگر با تشريفات انجام شود، خيلي بهتر برگزار ميشود و مدير برنامهام اين تشريفات را خيلي خوب چيد. ما يک گروه موسيقي بوديم که داشتيم وارد يک پروژه سينمايي ميشديم و اينجا مدير برنامهام با آقاي نوروزبيگي قرارداد خوبي بستند؛ وگرنه همه چيز اينقدر خوب بالانس نميشد.
ما خيلي دير وارد پروژه شديم و هفتههاي آخر بود که اين گروه داشتند به هند ميرفتند. در فيلمنامه نقش احمد همين بود. يکي، دو سکانس اضافهتر داشت که حذف شد. ما فکر کرديم که نقش را طولانيتر کنيم؛ ولي از طرفي هم فکر ميکردم اين ورود بهتر است. به اين نتيجه رسيدم که احتياجي نيست نقش را طولانيتر کنيم؛ ضمن اينکه برنامه را بسته بودند و روزهاي آخر فيلمبرداري بود. بعد از مشورتهاي زيادي که داشتيم، تصميم گرفتيم نقش در همين حد بماند. نقشي است که حضورش را حس ميکنيد و در جايي که خودش حضور ندارد، صدايش هست. اين گروه فيلمسازي براي اين فيلمنامه يک يا دو سال زحمت کشيده بودند و اگر تغيير در آن ايجاد ميکرديم، معلوم نبود نتيجه چه خواهد شد و چه تأثيري خواهد گذاشت. وقتي مطمئن شديم رضا در فيلم هست، دستکم فهميديم اين فيلم از استاندارد ساخت برخوردار است.
تجربه بازيگري چطور بود و چه حسي داشتيد؟
من راضي بودم. ١٥ جلسه فيلمبرداري داشتيم که در کل ٤٥ روز طول کشيد. حدود يک ماه هم در هند بودم.
حالا که راضي بوديد، ممکن است تکرارش کنيد؟
نميدانم. منتظرم ببينم آيا کسي فکر ميکند که من در فيلم بعدياش بازي خواهم کرد يا نه.
پس جوابتان قطعا منفي نيست؟ چون برايتان جالب و به قول خودتان بامزه است.
وقتي مردم نتيجهاش را ميفهمند، بيشتر بامزه ميشود. اگر چهار هفته پيش اين سؤال را از من ميپرسيديد، اصلا نميتوانستم نظري درباره آن بدهم، شايد حتي ميگفتم ديگر نميخواهم بازي کنم. تا قبل از سال ٨٥ کسي من را نميشناخت؛ حتي به اسم. وقتي بهعنوان يک شخصيت شناخته ميشوي، خودبهخود روي امواج ذهن مخاطب قرار ميگيري. اتفاقا اشکالي هم ندارد؛ چون جلوي پوياييات را نميگيرد؛ چون مخاطب خودش هم پوياست و اوست که به تو ميگويد کدام راه را بايد بروي.
با توجه به اينکه گلزار سابقه موسيقايي خوبي دارد و هر دو در کنار هم قرار گرفتيد، اين اتفاق روي همکاريتان تأثير گذاشت؟
رضا قطعهاي در فيلم دارد که در تنهايي خودش است. من براي ساخت اين قطعه تأخير داشتم و اينجا يکي از قطعههاي خود رضا را پيشنهاد دادم؛ اما قبول نکردند و درنهايت تصميم گرفتند قطعه دوري که با صداي من بود، براي اين قسمت استفاده شود. در اصل فيلم رضا بهعنوان خواننده چيزي نميخواند. چند روز پيش که ميخواستم قطعه دوري را منتشر کنم و به فکر طراحي پوستر بودم؛ چون يک ميليون مخاطب اين موزيک را با تصوير رضا شنيده بودند، پوستر را با تصوير غمگين رضا ساختيم. برخلاف اينکه اغلب ميگويند رضا آدمي حرفهاي است و حواسش به خودش است؛ اما در عين حرفهايبودن، روابط دوستانه را درک ميکند.
رضا اينقدر حرفهاي است که وقتي وارد شدم، فهميدم چرا يک سال با اين پروژه درگير بود و روي انتخاب نقش احمد حساسيت داشت.
براي کاراکتر احمد منتظر آدمي بودند که نقش ابرقهرمان را کوچک نکند و درعينحال بامزه هم باشد. من هم دلم نميخواست به اين نقش دست بزنم؛ چون رضا سوپراستار سينماست.
درباره سکانسي که حذف شد بگوييد؟
سکانسي است که من و رضا در خيابان دنبال اتوبوس و تاکسي ميگرديم؛ اما ماشين گير نميآوريم. من وضعم بهتر است و ميگويم بيا تاکسي بگيريم؛ اما رضا ميگويد بيا ريکشا بگيريم که من ميگويم سوار ريکشا نميشوم و خلاصه در اين گيرودار، ديا ميرزا ميآيد و هر دو ما را با هم سوار ماشينش ميکند.
نميدانم چه کسي پيشنهاد داده بود که چون عقب ماشين کوچک است، بنيامين سوار نشود. من در فيلم به اين موضوع هم اشاره ميکنم و در واقع قصه پشت صحنه به داخل فيلم هم کشيده شد. من به کارگردان هم گفتم همان چيزي را که از قبل قرار بود، انجام ميدهم. کلا عادت دارم هر حرفي را شفاف بگويم و درگير دونفرهها نشوم. در يک سکانس ديگر، بَدمَنهاي فيلم و کساني که رضا را اذيت ميکنند، جلوي در خانهمان دارند او را کتک ميزنند. من بايد با چوب کريکت ميرفتم آنها را ميزدم و دوستم را نجات ميدادم؛ اما رضا پيشنهاد داد اين سکانس هم حذف شود.
درباره حضورتان در تلويزيون در شب يلدا بگوييد.
چرا بايد بنيامين بهادري را به محبوبترين شبکه تلويزيون و در شب يلدا که پربينندهترين شب و ساعت تلويزيون است، دعوت کنند؟ يک اثر منتشر شده که همهگير شده و دليلش اين قضيه بوده. کمااينکه رضا گلزار را هم در شبکه پنج دعوت کرده بودند؛ اما از دليل کنسلشدنش بياطلاعم. وقتي يک خواننده را روي آنتن زنده دعوت ميکنيد، مردم انتظار دارند قطعهاي از او بشنوند و وقتي فيلم هم بازي کرده، درباره فيلمش صحبت کند. من شصتوخردهاي قطعه دارم که همه مجاز هستند و از بين اينها هشت قطعه غمگين انتخاب کردم؛ اما لحظهاي که وارد استوديو شديم، گفتند هيچکدام از آنها مجوز نگرفته و حتي نگفتند آهنگ ديگري را انتخاب کن. از بين اينهمه آهنگي که خواندهام، آهنگي را انتخاب کردند که هيچ مناسبتي با آن شب نداشت. گفتند فقط آهنگ بارانا و گل ياس که مربوط به شهادت حضرت فاطمه و يک آهنگ را که مناسبتي است، ميتواني بخواني.
درصورتيکه تمام آهنگهاي من دستکم يک بار از تلويزيون پخش شدهاند. در قديم که لاتها خالکوبي ميکردند، مثل امروز نبوده که هرکسي اين کار را انجام بدهد؛ چون دردش اينقدر زياد بوده که هرکسي طاقت نداشته. يک آدمي زور بازو نداشته؛ اما براي اينکه به لاتي معروف شود، به يک نفر ميگويد پشتم يک شير بزرگ خالکوبي کن. وقتي شروع ميکند، آن آدم از درد به خودش ميپيچد. آدمي که خالکوبي ميکند، ميگويد داشتم از دمش شروع ميکردم؛ اما او ميگويد ولش کن، دم نميخواهد.
دوباره که شروع ميکند باز دردش ميگيرد و آن آدم ميگويد دارم تنش را کار ميکنم؛ اما باز ميگويد تن هم نميخواهد. همينطور تمام قسمتهاي بدنش را حذف ميکند تا به سرش ميرسد؛ اما باز دردش ميآيد و ميگويد ولش کن سرش را هم نميخواهم. در آخر کسي که خالکوبي ميکند، ميگويد: بلند شو، اين يک چشمي که تو ميخواهي، آهو هم دارد؛ ديگر کسي به تو نميگويد پهلوان يا لات هستي. ماجراي تلويزيون هم همين است. اول يک شير ميخواهند و سراغ آدمهاي معروف ميروند، بعد اينقدر سر و تهش را ميزنند که چيزي از شير باقي نميماند.
شما چرا قبول کرديد؟
فرزاد حسني شخصا به من زنگ زد و اينقدر با او صميمي هستم که واسطهاي هم براي اين دعوت نداشتم. من هشت آهنگ براي فرزاد فرستادم و او گفت من از نفوذم استفاده ميکنم. وقتي تا لحظه آخر هيچ تماسي با من نگرفت، مطمئن بودم يکي از اين آهنگها را ميخوانم. يک دقيقه مانده به اجراي زنده، حتي گفتند درباره سلام بمبئي هم حرف نزنيد.
وقتي قضيه آهنگها کنسل شد، برگشتيم؛ اما تهيهکننده به دنبال ما آمد و اجازه نداد برويم؛ چون گفت همه چيز به هم ميخورد. گفتند فرزاد حسني گفته حتما در برنامه حضور داشته باشيد؛ حتي بدون اينکه آهنگي بخوانيد. من ميتوانستم هر حرفي روي آنتن بزنم؛ اما دائم به اين فکر ميکردم که فرزاد روبهرويم نشسته و هر اتفاقي بيفتد، مسئوليتش به گردن اوست. اتفاقا در اين ٢٠دقيقهاي که حرف زديم، صحبتهاي خوبي داشتيم؛ اما از آن شيري که برنامهريزي کرده بوديم، چيزي باقي نماند.