خبرگزاري آريا - «سيدجواد طباطبايي» يکي از برجسته ترين انديشمندان علم سياست به ويژه در زمينه انديشه ي سياسي است که توانسته با تاليف آثار مهم و برجسته يي به نظريه پردازي در انديشه سياسي ايران و تاريخ نگاري در انديشه سياسي غرب بپردازد.
خبرگزاري ايرنا: «سيدجواد طباطبايي» يکي از برجسته ترين انديشمندان علم سياست به ويژه در زمينه انديشه ي سياسي است که توانسته با تاليف آثار مهم و برجسته يي به نظريه پردازي در انديشه سياسي ايران و تاريخ نگاري در انديشه سياسي غرب بپردازد.
بي شک طباطبايي يکي از معدود روشنفکران ايراني است که به صورت روشمند پروژه يي فکري را دنبال مي کند. نظريه ي «زوال انديشه سياسي در ايران» شاخصه اصلي ديدگاه هاي وي است. هر چند بر اين نظريه و پروژه فکري اش انتقادهاي فراواني شده است، اما با اين حال نمي توانيم اين انديشمند برجسته را ناديده بگيريم.
انديشه ي وي داراي چهار شاخصه است؛ نخست اينکه مساله محوراست؛ دوم اينکه روشمند است؛ سوم اينکه يک کل منسجم است و چهارم اينکه يک مسير تحول روشني را با خود به همراه دارد.
مهمترين سهم وي در منظومه ي نظري ايران معاصر، طرح نظريه زوال انديشه سياسي در ايران است که چندين جلد از آثار وي را در برمي گيرد. همچنين، در حوزه ي انديشه ي سياسي غرب نيز مجموعه ي «جدال قديم و جديد» را به بازکاوي انتقادي فکر سياسي غربي از يونان تا دوران جديد اروپا اختصاص داده است. اين مجموعه نوعي تاريخ نگاري ايراني در حوزه ي انديشه ي سياسي غرب است که بر پايه ي آثار اصلي متفکران غربي تاليف شده است.
از جمله ي مهمترين آثار طباطبايي مي توان به «زوال انديشه سياسي در ايران»، «ديباچه اي بر نظريه ي انحطاط ايران»، «مکتب تبريز و مباني تجدد خواهي»، «حکومت قانون: مباني نظريه مشروطه خواهي»، «ابن خلدون و علوم اجتماعي»، «خواجه نظام الملک»، «تاريخ انديشه ي سياسي جديد در اروپا از نوزايش تا انقلاب فرانسه» اشاره کرد.
آثار طباطبايي را مي توان به 2 دوره تقسيم کرد؛ دوره ي نخست شامل آثار دهه ي 1360 و 70 او مي شود- يعني سه کتاب «تاريخ انديشه سياسي در ايران»، «زوال انديشه سياسي در ايران» و «خواجه نظام الملک»- آثار اين دوره بيشتر داراي رويکردي متن گرا بوده و بر خودبسندگي متون و کشف منطق دروني ميان متن هاي مختلف، استوار است. مفهوم کليدي آثار اين دوره «زوال» است که ويژگي انديشه است.
دوره دوم نيز شامل سه رساله «ديباچه اي بر نظريه انحطاط»، «مکتب تبريز» و «حکومت قانون در ايران» در دهه ي 80 مي شود که داراي رويکردي زمينه گرا است؛ يعني فهم متون در بستر تاريخي بر مبناي زمينه هاي ايديولوژيک و تاريخي دروني هر دوره است. همچنين مفهوم کليدي آثار اين دوره «انحطاط» است که ويژگي تمدن است.(1)
«توماس اسپريگنز» نويسنده ي کتاب «فهم نظريه هاي سياسي» معتقد است که انديشه ي تمامي فيلسوفان سياسي و چه بسا غيرسياسي را مي توان در چهار محور بررسي کرد. محور اول مشاهده ي بي نظمي و بحران در جامعه- اعم از عيني يا ذهني- است. در مرحله ي دوم، فيلسوف به دنبال تشخيص علل اين بحران ها مي رود و در مرحله ي سوم، جامعه ي بازسازي شده ي خويش را رونمايي مي کند. در مرحله ي چهارم است که متفکر راه درمان خود را ارايه مي کند.
با نگاه اسپريگنزي مي توان 4 مرحله ي انديشه ي طباطبايي را که در نظريه و پروژه ي فکري اش دنبال مي کند مشاهده کرد. او ابتدا بحران (از نظر خود) را که همان انحطاط و زوال ذهني و بن بست عيني و عملي ايران است مورد نظر قرار داده ، سپس به متن تاريخ رفته است تا علل به وجود آمدن چنين بحراني را بررسي کند. در مرحله ي سوم، او سعي کرده تا تجويزهاي خود براي چنين بحران هايي را تبيين کند. همچنين در مرحله ي چهارم راه هاي درمان خود را ارايه مي دهد که در اين ميان، مي توان به تداوم يافتن سنت و رسيدن به تجدد از طريق آن اشاره کرد.(2)
نظريه ي «زوال» به مثابه ي نظريه ي کانوني در انديشه ي طباطبايي مطرح است و بايد گفت که در يک نگاه کلي نظريه ي زوال بر اين نکته پافشاري مي کند که در دوره ي اسلامي به دليل اختلاط و امتزاج فلسفه ي يوناني با مباني ديني، انديشه ي سياسي و در يک نگاه کلي تر، انديشه ي فلسفي، راه انحطاط را پيموده و در نهايت، انديشه ي سياسي در اسلام و ايران، به شامگاه زوال و امتناع رسيده است.
از اين روست که وي تاريخ انديشه ي سياسي اسلام و ايران را در حاشيه ي انديشه ي سياسي غرب مي نشاند و بر اين اساس براي انديشه سياسي، سه دوره ترسيم مي کند: نخست، سپيده دم زايش انديشه ي سياسي در يونان باستان؛ دوم، نيمروز انديشه ي سياسي و آغاز ورود فلسفه ي يونان به جهان اسلام در سده هاي سوم و چهارم؛ سوم، شامگاه زوال انديشه ي سياسي پس از سده ي پنجم تا به امروز. او دوره ي دوم را به اين دليل «نيمروز» مي نامند که انديشوران ايران و اسلام به تحشيه و ترجمه و تعليق متون يوناني، مشغول بوده واز آن سپيده دم دوره ي نخست، ارتزاق مي کردند.(3)
طباطبايي در کتاب «زوال انديشه سياسي در ايران» معتقد است انديشه ي سياسي در ايران داراي فراز و فرود بوده و سرانجام به زوال رسيده است. در پروژه ي فکري طباطبايي، اسلوب بررسي نقادانه از تاريخ انديشه ي ايراني(دوره ي ميانه) اسلوب «تحليل گفتار» است در جهت توصيف ساختار و توضيح شيوه ي عملکرد عناصر و مفردات قوام دهنده ي گفتار و با تاکيد بر انسجام دروني و خودبسندگي آن؛ از اين حيث که انديشه امري اصيل و قائم به ذات است.(4)
وي در کتاب «زوال انديشه سياسي در ايران» مساله ي امتناع انديشه به طور عام و زوال انديشه ي سياسي به طور خاص در ايران را مطرح کرده و سعي مي کند نشان دهد تجدد و انحطاط، 2 مفهوم به هم پيوسته اند و در شرايط تصلب سنت و امتناع انديشه، طرح يکي بدون ديگري امکان پذير نيست.
از مهم ترين ويژگي هاي طباطبايي ادواربندي هاي اوست. در اين ميان نيز يکي از معروف ترين تقسيم بندي هاي او را در کتاب «درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران» شاهد هستيم که وي درباره ي تاريخ انديشه ي سياسي حوزه ي تمدن ايراني در دوره اسلامي مي نويسد: اين دوره داراي 3گونه ي «فلسفه سياسي»، «سياست نامه»، «شريعت نامه» است؛ در اين تقسيم بندي فيلسوفان اهل تفکرند، در حالي که سياست نامه نويسان در بهترين حالت به تامل در امر سياسي مي پردازند و شريعت نامه ها نيز نگرشي ايدئولوژيک را مطرح مي کنند.
وي در ادامه نمونه ي مثالي فلسفه سياسي را «ابونصرفارابي»، سياست نامه نويسي را «خواجه نظام الملک طوسي» و شريعت نامه نويسي را «فضل الله بن روزبهان خنجي» مي داند.
برخي به اشتباه آثار طباطبايي را تاريخ نگاري انديشه مي دانند به اين معنا که وي را به مثابه ي يک مورخ فرض مي کنند که به نظر مي رسد نمي تواند نظري دقيق باشد چرا که به واقع طباطبايي مورخ نيست؛ زيرا مورخ با نقل و توصيف سر و کار دارد؛ به نوعي مي توان گفت نقل و توصيف نخستين مواجهه ي انسان با يک پديده ي تاريخي است که به قالب کلمه ها در مي آيد. اما طباطبايي در ماهيت رويدادها تامل مي کند و نتيجه ي فلسفي مي گيرد. واژه هايي که او به کار مي گيرد- مثل جدال، قديم، جديد، مناقشه، زوال، انحطاط- ماهيت فلسفي دارند.
طباطبايي نسبت به سنت و تجدد معتقد است که در غرب دوگونه نظريه در رابطه ي سنت و مدرنيته وجود دارد. دسته ي نخست از نظريات قائل به تداوم سنت در قالب مدرنيته هستند و اعتقاد دارند که مدرنيته از دل سنت ها زاييده شده است. دسته ي دوم قائل به گسست مدرنيته از سنت پيشين هستند و اذعان دارند که موفقيت مدرنيته گسست قاطع از سنت است. به نظر مي رسد طباطبايي به نظريه ي نخستين اعتقاد دارد و کتاب مهمي نظير «جدال قديم و جديد» را در تشريح اين موقعيت در غرب نگاشته است. وي معتقد است که در غرب، تفکر و موقعيت مدرن از دل تفکر قرون وسطايي و کشيشاني نظير آکويناس و... بيرون آمده است.
طباطبايي آن جا که به بحث توسعه و توسعه يافتگي وارد مي شود، به درستي از بنيان هاي انديشگي آن مي پرسد و در گير و دار اين بحث، علل و عوامل توسعه نيافتگي ايران معاصر را در جدا افتادگي از نوسازي فرهنگي و تجدد فکري قرائت مي کند؛ طباطبايي بر اين باور است که بحث توسعه از آن جا که به هويت و بحران مربوط مي شود، سوالي فلسفي است و بايد از موضع فلسفي طرح شود. به سخن طباطبايي در واقع بحث بر سر آن نيست که چه الگويي براي توسعه ي ايران مناسب است؛ پرسش بنيادين اين است که خود آن «الگوها» بر مبناي کدام تلقي از آدم و عالم قابل طرح است.(5)
نقدهايي بر آثار و انديشه طباطبايي
طباطبايي تحت تأثير «ايده آليسم آلماني» و بالاخص«هگل» فيلسوف مطرح آلماني، نقش انديشه ها در تاريخ تمدن، همچنين رشد و پيشرفت جوامع را بسيار مهم تلقي کرده و تداوم پيشرفت يک جامعه را در رشد عقلانيت آن مي داند. البته مي توان گفت که اين چنين پررنگ کردن نقش عقلانيت در پيشرفت يک جامعه تا حدي تقليل نگري است، زيرا نقش عوامل ديگر نظير عوامل اقتصادي، اجتماعي، سياسي و... را در پيشرفت يا انحطاط يک تمدن يا جامعه، ناديده مي گيرد يا بسيار کم رنگ مي نمايد.
از طرفي نظريه ي زوال طباطبايي با انتقادات فراواني از سوي پژوهشگران انديشه ي سياسي مواجه شده است. مهمترين انتقاد به طباطبايي اين است که به جهت تعلق خاطر به «هگل» تاريخ را از منظري تکامل گرايانه مي نگرد. در واقع طباطبايي تاريخ تفکر و انديشه را کل واحدي در نظر گرفته است که بايد مسيري مشخص را طي مي کرد و به نقطه يي مشخص مي رسيد.
اما شايد مهمترين نقدي که درباره ي سيدجواد طباطبايي مطرح مي شود، سويه ي به شدت انتقادي و سلبي وي نسبت به ديگران است که گفتمان طرد در انديشه ي وي را موجب مي شود.
سيد جواد طباطبايي در سال 1324 در تبريز به دنيا آمد. پس از گذراندن تحصيلات ابتدايي و متوسطه در تبريز، براي تحصيل در رشته ي حقوق به دانشگاه تهران رفت. پس از اخذ ليسانس حقوق از دانشکده ي حقوق و علوم سياسي به فرانسه رفت و در دانشگاه «سوربن» به ادامه ي تحصيل پرداخت و با اخذ ديپلم مطالعات عالي d.e.s از رشته ي فلسفه سياسي فارغ التحصيل شد.
در سال 1363 با نوشتن رساله يي درباره ي «تکوين انديشه سياسي هگل جوان»، با دريافت درجه ي ممتاز دکتراي دولتي در رشته ي فلسفه سياست به ايران بازگشت. پس از بازگشت به عضويت هيات علمي درآمد و معاون پژوهشي دانشکده ي حقوق و علوم سياسي دانشگاه تهران شد. در همان زمان، سردبيري نشريه ي همين دانشکده را به عهده گرفت. وي هم اکنون عضو هيات علمي مرکز دائره المعارف بزرگ اسلامي است.
پي نوشت ها:
1- http://www.irna.ir/fa/news/81147475
2-http://rasekhoon.net/article/show/961576
3- http://www.magiran.com/npview.asp?id=1626047
4- درآمدي فلسفي بر تاريخ انديشه سياسي در ايران،1372، نشر کوير، ص5
5- پرسش از انحطاط ايران، علي اصغر حقدار، نشر کوير، 1387، ص 159